روایت صبوری یک برادر… روایت مردی که پشت تمام سختیها خم نشد سرطان فقط درد نیست… سرطان فقط درمانهای طاقتفرسا نیست… سرطان یک بار سنگینِ روحی، عاطفی و مالی است که بر شانههای یک خانواده مینشیند. پای حرف دل برادر جلال نشستیم؛ صدایش بغض داشت… دستهایش میلرزید…
سرطان از نگاه خانواده
روایت صبوری یک برادر…
روایت مردی که پشت تمام سختیها خم نشد
سرطان فقط درد نیست…
سرطان فقط درمانهای طاقتفرسا نیست…
سرطان یک بار سنگینِ روحی، عاطفی و مالی است که بر شانههای یک خانواده مینشیند.
پای حرف دل برادر جلال نشستیم؛
صدایش بغض داشت…
دستهایش میلرزید…
اما دلش محکم بود. و همین محکم بودن دل ما را هزار بار لرزاند.
وقتی شروع کرد از زندگیشان گفتن، انگار صفحهبهصفحه زندگیاش پر از غمهایی بود که هیچ انسانی نباید تجربه کند.
خانهای که سایهاش سنگین شده…
از یک سو دو خواهرش مبتلا به سرطان پستان و روده…
از سوی دیگر برادر کوچکترش جلال که با سرطان خون میجنگد…
و در کنار همه اینها، پدری بیمار و از کار افتاده
که ناتوانیاش، بار زندگی را چند برابر کرده است.
و تنها یک نفر مانده…
پسر بزرگ خانواده.
ستونی که اگر خم شود،
تمام این خانه فرو میریزد…
او با صدایی آرام اما زخمی گفت:
«من نمیتونم بشینم و نگاه کنم…
باید بجنگم.
باید پشتیبان همهشون باشم…
حتی اگه خودم خستهام…»
جملهای که گفت، دلمان را لرزاند:
«فقط میخوام خانوادهم بتونن نفس بکشن… همین.»
بارِ زندگی… برای بعضیها فقط یک بار نیست
بار بیماری…
بار بیپولی…
بار نگرانی آینده…
بار مراقبت از یک خانواده بیمار…
اینها برای یک نفر زیاد است،
اما نامآور خانواده جلال، همه را روی شانههایش گذاشته و سکوت کرده است.
سرطان برای خانواده او فقط یک بیماری نیست؛
یک زلزله است
که آرامش، کار، امید و توان جسمی و روحیشان را با هم میلرزاند.
و عجیب نیست اگر بگوییم:
گاهی یک انسان با ظاهر آرام،
چندین جنگ را در دلش پیش میبرد.
اما هنوز امید هست…
جلال وقتی لبخند میزند،
دردش پنهان میشود اما امیدش نه.
او گفت:
«تا وقتی کسایی هستن که کمک میکنن،
من امیدمو از دست نمیدم…
زندگی هنوز میتونه یه جایی روشن بشه…»
همین حرف کافی بود تا بفهمیم
چقدر «محبت» کوچک ما
میتواند ضربان امید یک خانواده را دوباره زنده کند.
اگر هرکدام از ما حتی بار کوچکی برداریم…
شاید نتوانیم سرطان را از این خانه دور کنیم،
اما میتوانیم سنگینیِ بحران را کمی سبکتر کنیم.
میتوانیم:
• هزینههای درمان را کاهش دهیم
• سبد غذایی به خانواده برسانیم
• از فشار روحی جلال کم کنیم
• و بگوییم: «در این مسیر، تنها نیستی…»
گاهی یک قدم کوچک،
برای خانوادهای مثل خانواده جلال
یک معجزه است.
امید وقتی زنده میماند که دلها کنار هم باشند
ما ایمان داریم که با همراهی شما حامیان عزیز، میتوانیم برای این خانواده نه فقط کمک، که پناه، امید و نفسِ تازهای باشیم.
سهم هرکدام از ما—
هرچقدر کوچک—
میتواند فردا را برای جلال و خانوادهاش قابلتحملتر کند.
از صمیم قلب امیدواریم با دستهای مهربانتان، در دل این برادر جوان بذر امید بکاریم…
و اجازه دهیم بداند:
در این مسیر تلخ، تنها نیست.
ثبت نظر